[ جمعه 22 شهريور 1392 ] [ 18:33 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
[ جمعه 22 شهريور 1392 ] [ 17:18 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
باد که می وزد صدای تو پیچیده در لابه لای صدای
خسته باد در گوشم آرام زمزمه می شود شاید که تو
روزی همراه با بادهای بهاری به نزد من بیایی و
دستهایم را پرشکوفه کنی و چشمهایم را به نورامید
روشنی بخشی و قلبم را به آتش عشق شعله ور
کنی و من منتظرت خواهم ماند تا ابد تا روزی که
باد هنوز می وزد..........( از دلنوشته های خودم)
[ جمعه 22 شهريور 1392 ] [ 17:13 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
سلام خوش اومدید
[ جمعه 22 شهريور 1392 ] [ 7:21 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
اینجا زمین است...رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی به جای اینکه دنبالت بگردند ...فراموشت میکندد
[ پنجشنبه 21 شهريور 1392 ] [ 18:57 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
وقتی که تنهائیم دنبال یک دوست می گردیم
وقتی پیداش کردیم
دنبال عیب هایش می گردیم
وقتی از دستش دادیم
دنبال خاطره هاش می گردیم
و باز هم تنهائیم .
[ پنجشنبه 21 شهريور 1392 ] [ 18:55 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
هروقت دلت گرفت هر وقت
آسمون مثل همیشه برات آبی نبود
هروقت احساس کردی زیربارمشکلات
خورد میشی هروقت حس کردی دیگه
به دردهیچ کاری نمی خوری هروقت
حس کردی که خیلی بی مصرف وپوچی
هروقت حس کردی خیلی تنهاشدی...
به اون بالا نگاه کن .
[ پنجشنبه 21 شهريور 1392 ] [ 18:53 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
کهنه فروش توکوچمون داد می زد کهنه می خریم
وسایل شکسته وخراب می خریم
بی اختیارفریاد زدم قلب شکسته ام می خری ؟
گفت:که اگرارزشی داشت کسی اونو نمی شکست .
[ پنجشنبه 21 شهريور 1392 ] [ 18:52 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
اگه یه روزبغض گلو تو فشرد
خبرم کن
بهت قول نمی دم که باهات بخندم
ولی میتونم باهات گریه کنم
اگه یه روز خواستی دربری حتما
خبرم کن قول نمی دم که ازت بخوام وایستی
اما می تونم باهات بدوم
اما اگر یه روزسراغمو گرفتی و خبری نشد
سریع به دیدنم بیا
احتمالا بهت احتیاج دارم .
[ چهارشنبه 20 شهريور 1392 ] [ 14:7 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
خدایا از آسمان ابریت غمگینم
از زمینت دلگیرم
از سکوت شبت هراسانم
گویی همه را خلق کرده ای تا بیازارند مرا
از شب سرد پاییزت از آدمهای مدعی احساس از چرخش زمینت از همه دلگیرم
از خودم از غمهای که هیچ وقت مرهمی نداشت
از جنونی که در خلوت خویش دارم از فضایی که در کلبه خویش دارم
از چهرهایی که شکل درویش دارند از همدمی که مثل عذابست
از دو راهی که هیچ نشانی از راه ندارد از رفتن که پایانی ندارد
از غمها که خلاصی ندارد از تنهایی از فراموشی خسته ام
خدایا آرامشم ده مگذار عهد بشکنم بر آنچه صلاح توست
خدایا خلاصم کن از نفسهای سنگین .......
[ چهارشنبه 20 شهريور 1392 ] [ 8:3 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
هیچ وقت قصه دلتنگیم را نگفتم
هیچ وقت تنهاییم را نگفتم
هیچ گله ای از دنیا ندارم
هیچ وقت گله از آدمیزاد نداشتم
در غروب خورشیدتنهایی صدایم می کند
هر روز به دوران کودکی می روم و چهره مهربان مادر را می بینم و صورت خسته پدر
و سبد داروهای که آخر شب تقسیم می کنند بین خودشون
تنهایم را فراموش می کنم و افسرده تر از روز قبل
و تنهاتر از گذشته به امید آینده ......................
[ چهارشنبه 20 شهريور 1392 ] [ 7:54 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
دل من همانند اتوبوس های شهر شده !
غصه ها سوار میشوند فشرده به روی هم و من راننده ام که فریاد میزنم
دیگر سوار نشوید !!! جا نیست …
[ چهارشنبه 20 شهريور 1392 ] [ 7:19 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
یه روز به خودت میای چشاتو باز می کنی و میبینی همه ی اونایی که دوسشون داشتی همه ی اونایی که
جونت به جونشون بسته بوده و نفست به نفسشون از پیشت رفتن و تو تنها موندی با یه عالمه خاطره های زشت
و زیبا و یه عالمه عکس و یادگاری که با دیدنشون قلبت از جا کنده میشه و اشک از چشات جاری میشه گاهی
میون گریه هات با یاد آوری یک خاطره قشنگ خنده ی کمرگی هم کنج لبات میشینه که خیلی زودمحو میشه .
اون روز و روزایی که بعد از اون میان خیلی سخت و سنگین خواهد گذشت اونوقت آزو میکنی خودتم دیگه
نباشی .
[ چهارشنبه 20 شهريور 1392 ] [ 7:12 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
دلم گرفته نازنینم به اندازه غربت چشمانت دلم گرفته مهربانم به اندازه دوستت دارم گفتن های تو من در انتظار دیدنت هر شب می میرم به امید فردایی که خورشید نگاهت به من جان تازه اي دهد نازنینم دریا باش که من در کویر می میرم
[ سه شنبه 19 شهريور 1392 ] [ 22:32 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
تنها تر از تنها
تنها تر از آفتاب ،تنها تر از ماهم
تنها تر از تک گل سرخی در باغچه خانه
تنها تر از مرغ عشقی در آن قفس زیبا
تنها ترینم من ، تنها ترینم من
از تنها سیب خشکیده روی درخت تنها تر
از ماهی قرمز در تنگ،روی سفره هفت سین تنها تر
از بچه ای بی کس در جستجوی مادر تنها تر
تنها ترینم من تنها ترینم من
تنها تر از تنها ، تنها ترینم من
[ سه شنبه 19 شهريور 1392 ] [ 22:22 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
دلم برای کسی تنگ است که زیبایی روح را می ستاید
مهربانی را دوست دارد
گذشت را می فهمد
سادگی را زیور می داند
وفا را گوهر
دلم برای کسی تنگ است که چشمان خیس از اشک را می بوسد و با سر انگشت مهربانش آبی آسمان را نشان می دهد کسی که به خاطرم آفتابی می شود.
دلم بیشتر از همیشه برایت تنگ است
[ سه شنبه 19 شهريور 1392 ] [ 22:1 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
پیری میگفت:
اگه میخوای جوان بمونی
دردهای دلتو فقط به کسی بگو که دوسش داری و دوستت داره
خندیدم و گفتم: پس چراتو جوان نموندی؟
پیر لبخندتلخی زد وگفت:
دوستش داشتم
دوستم نداشت . . .
[ سه شنبه 19 شهريور 1392 ] [ 21:40 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
اگر گناه وزن داشت؛
هيچ کس را توان آن نبود که قدمي بردارد؛
تو از کوله بار سنگين خويش ناله ميکردي..
و من شايد؛ کمر شکسته ترين بودم..
[ سه شنبه 19 شهريور 1392 ] [ 21:29 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
اگر غرور نبود؛
چشمهايمان به جاي لبهايمان سخن نميگفتند؛
و ما کلام محبت را در ميان نگاههاي گهگاهمان،
جستجو نمي کرديم..
[ سه شنبه 19 شهريور 1392 ] [ 21:24 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
[ سه شنبه 19 شهريور 1392 ] [ 20:58 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
همونایی که خنده هاشون گوش فلک رو کر میکنه همونایی هستن که صدای گریه های آرومشونو حتی بالشتشون نمی شنوه...!!!
[ سه شنبه 19 شهريور 1392 ] [ 20:13 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او ککه گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
[ سه شنبه 19 شهريور 1392 ] [ 18:50 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم
نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم !
ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم !
ای کاش کودک بودم تا تنها نگرانی زندگی ام شکستن نوک مدادم بود !
خدایا ای کاش کودک بودم !
[ سه شنبه 19 شهريور 1392 ] [ 18:40 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
زندگی دفتری از خاطرهاست … یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک … یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ،چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد… ما همه همسفریم
جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
ما که خط خوردیم
خدایا عاشقان را خط نزن.
مهربانی تا کی؟؟؟
بگذار سخت باشم و سرد!
باران که بارید…چتر بگیرم و چکمه…
خورشید که تابید…پنجره ببندم و تاریک…
اشک که آمد…دستمالی بردارمو خشک…
او که رفت نیشخندی بزنم و سوت
[ سه شنبه 19 شهريور 1392 ] [ 18:26 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]
مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد
چون در هر بهار برایت گل می فرستد
و هرروز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند.
به یاد داشته باش که پروردگار عالم با این که می تواند در هر جائی از دنیا باشد
قلــب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگوئی گوش می کند
[ سه شنبه 19 شهريور 1392 ] [ 13:58 ] [ ĦÂИĪЄĦ ]